سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به فرزند خود حسن فرمود : ] کسى را به رزم خود مخواه و اگر تو را به رزم خواندند بپذیر ، چه آن که دیگرى را به رزم خواند ستمکار است ، و ستمکار شکست خورده و خوار . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 12  بازدید دیروز: 25   کل بازدیدها: 54697
 
عطـر بـهـارنارنــج
 
عنایت حضرت بقیه الله اعظم روحی لتراب مقدمه فداه به علامه بحرالعل
نویسنده: رهگـ...ـذر(پنج شنبه 86/7/19 ساعت 4:28 عصر)

مرحوم محدث قمی در منتهی الآمال می نویسد:

«این چنین نقل می کند عالم جلیل ملازین العابدین سلماسی از ناظر علامه بحرالعلوم در ایام مجاورت مکه معظمه:

«آن جناب با آنکه در بلد غربت بود و منقطع از اهل و خویشان، قوی القلب بود در بذل و عطا اعتنایی نداشت به کثرت مصارف و زیاد شدن مخارج. پس اتفاق افتاد روزی که چیزی نداشتم. پس چگونگی حال را خدمت سید عرض کردم که مخارج زیاد و چیزی در دست نیست.

 چیزی نفرمود و عادت سید بر این بود که صبح طوافی دور کعبه می کرد و به خانه می آمد و به اطاقی که مختص به خودش بود می رفت.

پس ما قلیانی برای او می بردیم. آن را می کشید؛ آنگاه بیرون می آمد و در اطاق دیگر می نشست و شاگردان از هر مذهبی جمع می شدند.

پس برای هر صنف، به طریق مذهبش درس می گفت. پس در آن روز که شکایت از تنگدستی در روز گذشته کرده بودم، چون از طواف برگشت حسب العاده قلیان را حاضر کردم که ناگاه کسی در را کوبید.

پس سید به شدت مضطرب شد و به من گفت: قلیان را بگیر و از اینجا بیرون ببر.

 خود به شتاب برخاست و رفت نزدیک و درب را باز کرد. پس شخص جلیلی به لبلس اعراب داخل شد و در اطاق سید نشست و سید در نهایت ذلت و مسکنت و ادب، دم درب نشست و به من اشاره کرد که قلیان را نزدیک نبرم.

پس ساعتی نشستند و با یکدیگر سخن می گفتند. آنگاه برخاست پس سید به شتاب برخاست و درب خانه را باز کرد و دستش را بوسید و او را بر ناقه ای که در درب خانه خوابانیده بود سوار کرد و او رفت و سید با رنگ متغیر بازگشت و براتی به دست من داد و گفت: این حواله ای است بر مرد صرافی که در کوه صفا است. برو نزد او و بگیر از او آنچه بر او حواله شده.

پس آن برات را گرفتم و بردم نزد همان مرد، چون برات را گرفت و در آن نظر نمود، بوسید و گفت: برو و چند حمال بیاور. پس رفتم و چهار حمال آوردم. پس به قدری که آن چهار نفر قوت داشتند ریال فرانسه آورده و ایشان برداشتند (ریال فرانسه پنج قران عجمی است و چیزی زیاده ).

پس آن حمالها آن ریالها را به منزل آوردند. پس روزی رفتم نزد آن صراف که از حال او مستفسر شوم و اینکه این حواله از کی بود؟

 نه صرافی را دیدم و نه دکانی. پس از کسی که در آنجا حاضر بود از حال صراف پرسیدم. گفت: ما در اینجا صرافی ندیده بودیم و در اینجا فلان می نشیند. پس دانستم که این از اسرار ملک علام بود. »



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات دیگران ( )


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    عشقی جدا از معشوق
    زندگی را نخواهیم فهمید اگر...!
    ***
    و خدایی که در این نزدیکی است
    [عناوین آرشیوشده]

    |  RSS  |
    |  Atom  |
    | خانه |
    | شناسنامه |
    | پست الکترونیک |
    | مدیریت وبلاگ من |


    || پیوندهای روانه ||
    سایت شهید آوینی [66]
    آسان دانلود [170]
    بچه های قلم [188]
    [آرشیو(3)]


    || مطالب بایگانی شده ||
    یادگــاری بر عرصه زمان
    عشق . ایمان . عرفان

    || اشتراک در خبرنامه ||
      || درباره من ||
    عطـر بـهـارنارنــج
    رهگـ...ـذر
    فرقت یاران و تفریق میان جسم و جان بازیچه نیست . ایام هجراست و لیالی بی فجر ، درد دوری هست ، تاب صبوری نیست. رنج حرمان موجود است راه درمان مسدود . همین بهتر که چاره این بلا از حضرت جل و علا خواهم تا به فضل خدایی رسم جدایی از میان برافتد و بخت بیدار و روز دیدار روزی شود .

    || لوگوی وبلاگ من ||
    Image and video host
    || لینک دوستان من ||
    گنج 7 دریا

    || لوگوی دوستان من ||




    || خداحافظ رفیق||


    || وضعیت من در یاهو ||
    یــــاهـو